Sunday, June 24, 2007

یادمه وقتی هشت سالم بود عاشق آدم فضایی ها شدم.تا دوازده سالگی اکثر عصرها رو پشت بوم خونه منتظر اونها چشم به آسمون میدوختم تا بیان و منو با خودشون ببرن.حاضر بودم همه جوره در خدمتشون باشم.این که چرا این قدر شیفته ی این موجودات بودم رو نمیدونم.یعنی میدونم یه جور احساس درونی بود.هر روز به انتظار رفتن به آسمون نگاه میکردم.اونم توسط آدم فضایی ها به نمیدونم کجا... یه روز یه سفینه ی فضایی دیدم.باور کنید دیدم از ماه اومد بیرون.شبیه ستاره بود.نمیتونم حسم رو بیان کنم چون واقعا زمینی نبود فقط یادمه قلبم داشت از سینم میزد بیرون .از چشمام اشک می اومد و از دماغم خون. اونا رو دیدم البته خود خودشون رو ندیدم سفینشون رو دیدم.میتونستم ببینم که اونها از تو جایگاهشون به من نگاه میکنن .برام دست تکون میدن و بهم میخندن.منتظر بودم که منو ببرن اما به همون سرعت که اومده بودن از جلو چشمم ناپدید شدن.تا یه هفته مریض بودم فکر میکردم منو دوست ندارن .احساس تنهایی عجیبی میکردم.شبا خوابهای بد میدیدم و کلی قاط زده بودم. این اولین بار بود که من طعم عشق رو چشیدم.انتظار های طولانی مدت چهار ساله گرفتن پاسخ و بعدش مرگ یعنی رفتن .بعدتر ها که بزرگتر شدم و عشق زمینی رو تجربه کردم هر وقت دلم تنگ میشد به ماه نگاه میکردم و وقتی عشق زمینی ام برای همیشه عادت شد فهمیم که آدم فضایی مام خیلی دوستم داشتن که ترکم کردن و منو با خودشون هیچ جا نبردن.یه مدت دلم واسشون خیلی تنگ شده بود.امشب توسط یه دوست متوجه پالس های اونا شدم.بعد از مدتها...و وقتی ماه رو درست شبیه همون شبی دیدم که آدم فضایی هام به دیدنم اومده بودن وجودشون رو حس کردم و حسم رو برای همیشه تو دوربینم ثبت کردم.مطمئنم که بودن گیریم من خیلی بزرگتر و آلوده تر از اونم که بتونم ببینمشون.دیدن اونها کار بچه هاست که خیلی پاکن.من فقط میتونم حسشون کنم و تو دلم بهشون عشق بورزم.اونا کاری کردن که واسه همیشه دوستشون داشته باشم.واقعا که خیلی باهوش تر از آدمان. مطمئنم که بالاخره یه روزی باهاشون میرم.روزی که بتونم خیلی خیلی کوچولو شم آخه امروز خیلی بچه بودم...

No comments: